یک پیش آمد
باورکنم که به این سرعت بزرگ شده ای ؟باورکنم که دیگرنوزادنرم ونازک دیروزنیستی؟باورکنم دندانهای کوچک شیری ات را؟همانهایی که تادیروززیرلثه صورتی رنگت پنهان بود... وقتی برای اولین بارروی پاهای کوچکت ایستادی ,به من نشان دادی که دیگربزرگ شده ای , نشانم دادی که گذرزمان سرعتش ازپلک برهم زدن هردویمان سریعتراست. مگرنه اینکه من دلم میخواهدتوبزرگ شوی؟بالنده شوی وتمام آرزوهایم رارنگ آمیزی کنی؟دلم میخواهدبزرگ وبزرگترشوی ومن مدرسه رفتنت,دانشگاه رفتنت ومهمترازهمه ""عروس شدنت ""راببینم وازدیدن اون همه خوشبختی لذت ببرم.... پس چه میشودکه گاهی اینگونه حسرت زده التماس ثانیه هایی رامی کنم که مدام غیب می شوند.... ...
نویسنده :
مامان نفیسه
12:51